کی‌بانو؛ از این به بعد دلم می‌خواهد با این نام تو را صدا بزنم.

بعد از این همه مدت، جرات کردم که برایت نامه بنویسم، اگر چه که می‌دانم مانند نوشته‌های دیگرم، هیچ‌کدام را نخواهی خواهند.

امروز داشتم با خودم فکر می‌کردم، اولین بار کی دیدمت، از کجا آمدی، کجا بود، چرا من تو را دیدم و هزار جور سوال و جواب‌های احتمالیِ به درد نخورِ دیگر. تو یادت هست؟ اگر هنوز هم یادت هست، برایم بنویس.

قبل از تو، داشتم زندگی‌ام را می‌کردم و مطمئنم که تو هم سرت به کار خودت بود. البته.، بگذریم، ولش کن؛ حتی دوست ندارم به آن موضوع فکر کنم.

گاهی حسرت می‌خورم که چرا انقدر سرد بودم. آن روزها یادم رفته بود که شطرنج بازی نمی‌کنم، تازه هم اگر بازی می‌کردم، یادم رفته بود که در مقابلم تو هستی؛ نه یک حریفِ متخاصم.

سخن را کوتاه کنم، دلم خیلی گرفته است. از اینکه هروقت می‌بینمت باید لبخند بزنم و به همه بگویم که همه چیز خوب است. خودت خوب می‌دانی که هیچ چیز خوب نیست. آن روزها که در را باز می‌کردی و داخل می‌آمدی باید صدای تبش‌های قلبم را از دیگران مخفی می‌کردم و الان هم باید صدای شکستن آن را در پستوی سینه‌ام خفه کنم؛ راستی چه شد که ما همه چیز را از همه مخفی کردیم؟ نگران چی بودیم؟

کی‌بانو جان، دلم برایت تنگ است؛ برایم نامه بنویس.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

azindown24 Delvin تجهیزات پزشکی پاورپوینت یادگیری حرکتی برنامه نویس پی اچ پی بررسی پرونده های حقوق کیفری نکاس راهی قدسی