امروز این فیلم رو دیدم و چند نکته به نظرم اومد :
یک. پوستر فیلم طراحی بدی داره.
دو. در فیلم سکانسهایی من رو به یاد فیلمهای قبلی آقای فرهادی انداخت. به عنوان مثال وقتی خاویر باردم توی مدرسه داشت دربارهی تفاوت آب انگور و شراب توضیح میداد، به یاد سکانسی در فیلم فروشنده افتادم. در هر دو این سکانسها به تغییر ماهیت بر اثر گذر زمان اشاره شده است. در فیلم فروشنده، تغییر انسان به گاو و در این فیلم، آب انگور به شراب.
سه. فرهادی در ابتدای فیلم، بیننده را در دنیایی جذاب وارد میکند و حدودا تا یک سوم ابتدایی آن، به معرفی و ترسیم شخصیتها و ارتباطات بین آنها میپردازد. اما متاسفانه زمانی کارتهایش تمام میشود که هنوز دو سوم از فیلم باقی مانده و با گذر زمان، حوصله و شوق ببیننده افت پیدا میکند.
چهار. یدن دختری ۱۶ ساله در مراسم عروسی توسط آشنایانش به نظر کمی ناممکن است. مگر اینکه فرهادی تدبیر ویژهای اندیشیده باشد که ما در فیلم شانس دیدنش را نداشتیم!
پنج. کسی که بیشتر از همه تباه میشود قهرمان فیلم است. قهرمانی که معشوقش را سالها پیش از دست داده، ۱۶ سال است که از پدر بودن خودش خبر ندارد، مزرعهاش را از دست میدهد، همسرش را از دست میدهد و چه چیزی را به دست میآورد؟ جملهی 《خیلی ممنون》. حتی قهرمان فیلم دخترش را هم به دست نمیآورد زیرا که دختر با پدر غیرواقعی و مادرش به خانه برمیگردد و کسی که تنها میماند قهرمان ماست.
سخن پایانی : این فیلم نه یک افتصاح و نه یک شاهکار سینمایی است. آقای فرهادی را در فضای امروزی سینمای ایران اگرچه که میتوان جزو کارگردانان خوب طبقه کرد، اما در مقیاس جهانی کمی معادلات متفاوت میشود.
_______________
پ.ن : کلمهی پدر غیرواقعی یه خرده اذیتم کرد وقتی خواستم بنویسمش، چون یه جورایی غیرواقعی نبود.
پ.ن۱ : توصیه میکنم فیلم رو ببینید.
درباره این سایت